تحلیلی بر کتاب «بحران بیپایان؛ چگونه سرمایۀ مالی - انحصاری، جهان را از آمریکا تا چین به رکود و آشوب میکشاند»/جان بلامی فاستر و رابرت مکچسنی/ انتشارات مهرویستا
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی مجمع ناشران انقلاب اسلامی، مجله گاه نقد در پنجمین شماره خود به تحلیل کتاب «بحران بیپایان؛ چگونه سرمایۀ مالی - انحصاری، جهان را از آمریکا تا چین به رکود و آشوب میکشاند»، اثر جان بلامی فاستر و رابرت مکچسنی از انتشارات مهرویستا پرداخته است که در ادامه آن را میخوانید.
نگاهی اجمالی
بحران مالی ۲۰۰۸ و تأثیرات مخرب آن بر اقتصاد اکثر کشورهای جهان، توجه جهانیان را به تحولات اقتصادی ایالات متحده جلب کرد. سؤالی که بیشتر اذهان را به خود درگیر کرده بود، میتوان اینگونه بیان کرد: چگونه اقتصاد کشوری پیشرفته و ثروتمند مانند آمریکا اینگونه دچار بحرانی فراگیر میشود که جمعکردن آثار آن، به اولین دغدغۀ سیاستمداران کاخ سفید تبدیل شده است؟ جان بلامی فاستر و رابرت مکچسنی در مقالات بحران بیپایان، بینشی عمیقتر راجع به این مسئله عرضه میکنند و پیشینۀ تاریخی و اقتصادی بحران را واکاوی میکنند. بر پایۀ تحلیلی تاریخی از سیر تکامل سرمایهداری جهانی، از چند دهۀ پیش، ایالات متحده وارد آخرین مرحله از سرمایهداری تا زمان حاضر شد. این مرحله از سرمایهداری دو شاخصۀ بحرانساز دارد: انحصارگرایی و مقابله با رقابت مؤثر که به حاکمیت تعداد محدودی از شرکتهای چندملیتی و عظیم انجامیده و سوداگرایی مالی که به ضعف تولید اقتصادی و سرمایهگذاری در بازارهای مالی پرخطر منجر شده است.
فاستر و مکچسنی از نحوۀ تکوین این مرحله از سرمایهداری مالی-انحصاری آغاز میکنند، به بیان ویژگیها و زوایای بحرانساز آن میپردازند و در نهایت در قالبی بینالمللی و با تأکید بر وضعیت چین، آن را بررسی میکنند. بحران بیپایان روایتگر آخرین مرحله از نظامی اقتصادی است که برخلاف ادعاهای خود مبنی بر رشد اقتصادی چشمگیر و پیشرفت کشورهای سرمایهسالار، به بحران و بیثباتیهای عظیم منجر شده است.
مروری تخصصی
کتاب با مقدمهای نسبتاً طولانی آغاز میشود که در آن، فاستر و مکچسنی مختصات کلی «بحران مالی بزرگ» و «کسادی بزرگِ» بهوقوعپیوسته در ساختار اقتصادی ایالات متحده را ترسیم میکنند و به بیان ویژگیهای پروژۀ خود میپردازند. کتاب در ۲۰۱۲ منتشر شده است. از منظر کتاب، با گذشت پنج سال از بحران ۲۰۰۷، با وجود رشدی کوتاهمدت در دو سال اول پس از بحران، هنوز پیامدهای آن به چشم میخورد: ایالات متحده و اروپا و ژاپن با رشد کند و بیکاری شدید و اوضاع ناپایدار مالی دستبهگریباناند و ناظران اقتصادی از تهدید رکود درازمدت اقتصادی سخن میگویند. اما نویسندگان کتاب بهدنبال تبارشناسی تاریخی بحراناند و معتقدند ایالات متحده از ۱۹۶۰ به اینسو با رکود طولانی و سقوط رشد اقتصادی دستوپنجه نرم میکند. حتی محرکهای خارجی مانند جنگ نیز صرفاً حبابهایی هستند که دورههای کوتاهمدت رشد را به ارمغان میآورند و شاهد بحرانهای شدید مالی پس از ترکیدن آنها هستیم.
نویسندگان کتاب بحث خود را در ادامۀ تحلیلهای پل سوئیزی و پل باران در کتاب سرمایۀ انحصاری و مباحث فاستر و مگداف در کتاب بحران مالی بزرگ؛ دلایل و نتایج آن مطرح میکنند. سوئیزی از ارتباط پیچیدۀ انحصارگرایی، رکود ممتد، مالیگرایی و جهانیشدن سخن میگفت و نویسندگان کتاب حاضر آن مفاهیم را در قالب یک مفهوم یعنی «سرمایۀ مالی-انحصاری» صورتبندی کردهاند که مسئلۀ اصلی آن، انباشت بیش از حد در اقتصادهای سهگانه بهخصوص ایالات متحده است.
فصل یکم کتاب، «سرمایۀ مالی-انحصاری و بحران» با بررسی سیر تکامل سرمایهداری و تبیین مراحل انباشت شروع میشود که در نهایت به این نتیجهگیری میانجامد: در وضعیت سرمایهداری، انباشت همواره به وجود محرکهای خارجی وابسته است، نهتنها صرفاً به منطق درونی خود. در ادامۀ این بحث، به بحران دهۀ ۱۹۷۰ میرسیم که سرانجام سبب حاکمشدن اندیشۀ نئولیبرال شد و این اندیشه بود که سبب تناقض انباشت سرمایه در غرب و رخدادن بحران شد. فاستر و مکچسنی با بازخوانی آرای مارکس و کینز، تحول رخداده را رهبری سرمایۀ مالی و بهمحاقرفتن اقتصاد واقعی مبتنی بر تولید معرفی میکنند. این سرمایهداری مالی، بهصورتی حبابگونه و بدون پایۀ تولیدی، انباشت سرمایۀ فوقالعادهای ایجاد میکند که در نهایت بعد از ترکیدن حبابها سبب کسادی بازار و رکود ممتد اقتصاد میشود. این ایده در فصل دوم، «مالیگرایی انباشت»، بیشتر کندوکاو میشود.
مالیگرایی را میتوان بهعنوان جابهجایی درازمدت، در مرکز ثقل اقتصاد سرمایهداری، از تولید به مالیه تعریف کرد. برای آگاهی از تأثیر روزافزون این گرایش کلی در نظام سرمایهداری کنونی کافی است به این آمار توجه کنیم که در سال ۱۹۵۷ صنعت ۲۷درصد و مالیه، بیمه و مستغلات تنها ۱۳ درصد تولید ناخالص داخلی آمریکا را شامل میشد. این نسبت در ۲۰۰۸ اینگونه بود: سهم صنعت به کمتر از ۱۲درصد نزول کرده و سهم مالیه به بیش از ۲۰درصد صعود کرده بود. نکتۀ مهم از نظر فاستر و مکچسنی این است که در این گرایش که خصلتی نظامواره دارد، اگرچه شاهد تقویت انباشت سرمایه از طریق فرایند گسترش سوداگری هستیم، در نهایت نقطۀ پایان منطقی آن را میتوان فرسودگی کل نظام اقتصادی و اجتماعی و کمک به تسریع سقوط آن دانست.
در فصل سوم کتاب، «انحصار و رقابت در سرمایهداری قرن بیستویکم»، وضعیت رقابت و انحصار در اقتصاد سرمایهداری معاصر، از نظر علمی و تئوریک و تاریخی ارزیابی میشود. فاستر و مکچسنی بهصورتی ویژه در این فصل به چگونگی وفقدادهشدن نئولیبرالیسم و انحصار میپردازند. این نئولیبرالیسم قاعدتاً در بنیادهای فلسفی خود باید به رقابت آزاد و حداکثری پایبند باشد. برای این تحلیل، آنها به مارکس رجوع میکنند که انحصار را نتیجۀ منطقی رقابت در سرشت سرمایهداری میدانست. پس از آن، اوضاع عینی ایالات متحده و حاکمیت شرکتهای عظیم چندملیتی بررسی میشود که بر پایۀ مالیهگرایی و تغییرات تکنولوژیک، بر قدرت خود نیز افزودهاند. نویسندگان مشکل اصلی را در ابهام مفهوم رقابت میدانند و با بهرهگیری از آرای اندیشمندان راست همچون میلتون فریدمن، رقابت در معنای اقتصادی آن را بسیار نزدیک به انحصار معرفی میکنند.
در سطح جهانی، نئولیبرالیسم بهدنبال حذف هرگونه محدودیت برای شرکتهای چندملیتی به نام «تجارت آزاد» است. این گرایش، بر نابرابری، رکود، استثمار نیروی کار و توسعهنیافتگی کشورهای پیرامونی افزوده است. در فصل چهارم، «بینالمللیشدن سرمایۀ انحصاری»، به شواهد و توضیحاتی تجربی پرداخته میشود که یک ایده را بازنمایی میکنند: بررسی بینالمللیشدن سرمایۀ انحصاری پیششرط لازمی است برای درک روندهای اقتصادی جهانی زمان حاضر؛ همچون دوران رشد کند و مالیگرایی در اقتصادهای پیشرفته.
تولید بینالمللی در سایۀ بینالمللیشدن سرمایۀ انحصاری در جهت محدودیت هرچه بیشتر برای ورود دیگر رقبا حرکت کرده است. این سبک از تولید با این پیشفرض، بهجای انتقال تکنولوژی به کشورهای فقیر و در حال توسعه، به برونسپاری فرایندهای ساده میپردازد و برای آن، از جمعیت عظیم نیروی کار ارزان و منابع طبیعی در دسترس فراوان بهره میگیرد.
فاستر و مکچسنی این موضوع را بهصورتی مفصلتر در فصل پنجم، «ارتش جهانی ذخیرۀ کار و امپریالیسم نو»، بررسی میکنند. مبنای آنها در این فصل، قانون عام انباشت سرمایۀ مارکس است که تصویری دوقطبی از وضعیت موجود ترسیم میکند: انحصار رشدیابندۀ سرمایه با تعداد کمی سرمایهدار از یک سو و فقیرشدن نسبی تودههای عظیم مردم که چیزی جز نیروی کار خود برای فروش ندارند از سوی دیگر. شواهدی تجربی که از کارخانهها و کارگاههای کشورهای آسیایی و آمریکای لاتین در ادامۀ فصل میآید، گواه صحت گفتۀ مارکس و این نکته است که سود هنگفت شرکتهای چندملیتی، بهمدد نیروی کار ارزان و تخطی از قوانین کار در کشورهای جهان سوم است.
از سالهای پایانی قرن بیستم تاکنون، همواره چین را بهسبب دستیابی به رشد اقتصادی عالی و هماوردی با ایالات متحده از نظر قدرت اقتصادی ستایش کردهاند. در فصل ششم، «رکود بزرگ و چین»، به این واقعیت از منظری دیگر نگریسته میشود. چین بهباور فاستر و مکچسنی دچار تضادهای سرمایهداری است. در داخل آن، شاهد جمعیتی عظیم و شناور از نیروی کار ارزان هستیم که نمیتوانند نیروی تقاضای مؤثری ایجاد کنند. همچنین وابستگی نقش چین در نظام زنجیرهای عرضۀ جهانی به سرمایۀ خارجی سبب میشود تا از هر نوع تحول اقتصادی از خارج تأثیرپذیر شود. در کنار اینها، باید به تخریب محیطزیست و نارضایتی جمعیت عظیم دهقانان آن کشور از تصاحب زمینهایشان اشاره کرد.
درآمدی تحلیلی
بحران بیپایان کتاب خوبی برای کسب آگاهی در خصوص یکی از روایتها دربارۀ علل بحران مالی ۲۰۰۸ ایالات متحده است. فاستر و مکچسنی نویسندگان توانمندی هستند که بهخوبی در این کتاب توانستهاند از مجموعهای از آمارهای منتشرشده، شواهد تجربی و آرای اندیشمندان چپ و راست در جهت تبیین مقصود خود راجع به سرمایۀ مالی-انحصاری بهره گیرند. البته کتاب حاضر نیز اگرچه به اهمیت درک ساختارهای اجتماعی و سیاسی در کنار بررسی متغیرهای اقتصادی اشاره میکند، خود در ورطۀ نوعی اکونومیسم، بهخصوص راجع به ایالات متحده و اروپا و ژاپن، گرفتار است. در فصلهای مربوط به بینالمللیشدن سرمایۀ انحصاری و چین شاهد بهبود تحلیلها و بررسی بهتر عوامل اجتماعی هستیم؛ اما ادبیات کتاب در فصلهای اولیه گرچه انتقادی است، اثری از توجه به ساختارهای اجتماعی و سیاسی اقتصادهای سهگانه مشاهده نمیکنیم.
بحران بیپایان بیش از آنکه بهدنبال ارائۀ راهکارهایی کوتاهمدت و میانمدت و بلندمدت برای عبور از بحران باشد، صرفاً توصیف ابعاد مختلف بحران است و صرفاً در صفحۀ پایانی شاهد دعوت به «نوسازی انقلابی کل جامعه» یا «نابودی کل طبقات در ستیز با هم» هستیم. به این معنا، کتاب درک درستی از امکانهای فعالیت طبقات گوناگون در برابر این ساختار پیچیده به خواننده نمیدهد و نویسندگان صرفاً به این عبارت مبهم بسنده میکنند. دربارۀ ارتباط سرمایۀ مالی در سطح سوداگریهای بازارهای سهام ایالات متحده و فعالیت شرکتهای چندملیتی و نهادهای مالی بینالمللی نیز نمیتوان بر پایۀ محتوای کتاب، نسبت درستی برقرار کرد و خواننده اگر مطالعۀ قبلی مناسبی نداشته باشد، در میان مفاهیمی همچون «نئولیبرالیسم» و «سرمایهداری مالی-انحصاری» سردرگم باقی میماند.
اشارۀ نویسنده به نویسندگان جریانهای مختلف جناح راست، از میلتون فریدمنِ نئولیبرال تا پل کروگمن نئوکینزین، نیز سبب میشود تا خواننده به درک درستی از جریانشناسی اقتصادی در این موضوع دست نیابد. بهتر بود در کنار این ارجاعات متعدد، یا فصلی به جریانشناسی نویسندگان مختلف در بررسی سرمایهداری مالی-انحصاری اختصاص مییافت یا ارجاعات منظمتر تنظیم میشد.